مردی که مدت ها بود عاشق یک دختر خانم شده بود ، برای خواستگاریش ، سعی کرد از یک روش تازه و جالب استفاده کند . او می دانست که این دختر در روز خاصی قرار است به یک نمایگاه در شهر برود . بنابراین یک گروه موسیقی را استخدام کرد تا همراه او بیایند ، همچنین از آنها خواست تا یک میکروفون و بلندگوی سیار نیز همراه خود بیاورند . پسر همراه با گروه آن رو به نمایشگاه رفت و مدام دنبال دختر می گشت تا اینکه او را جلوی یکی از غرفه ها پیدا کرد . سریعا به گروه موسیقی گفت که پیش او بروند ، پشتش بایستند و شروع به نواختن یک آهنگ دلپذیر ، آرام و عاشقانه کنند . خودش نیز دستگاه بلندگو را آورد و جلوی دختر ایستاد . دختر کاملا گیج شده بود و علت این رفتار ها را نمی دانست ؛ قبل از اینکه چیزی بپرسد ، پسر میکروفون را روشن کرد و شروع کرد به صحبت کردن : من حدود 1 ساله که منتظر این لحظه هستم . یک لحظه ی زیبا و با شکوه … . مردم جمع شده بودند و همه هیجان زده بودند . دختر کاملا گیج شده بود و هنوز ماجرا برایش گنگ بود . تا اینکه حرف های دلپذیر این پسر ، به اینجا رسید : حالا می خوام ازت بپرسم حاضری باهام ازدواج کنی ؟
فکر می کنید جواب دختر این دختر خانم چه چیزی بود ؟ خودتان ببینید :